-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 مهرماه سال 1387 11:03
من درست نمی دانم باید به کجای این دنیای سه بعدی پشت کنم تا وقتی چشم هایم را می گشایم یک بعد به قاب عکس های تو اضافه شده باشد!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 03:28
آن قدر از تو کام گرفتم که زکام گرفتم درست می گفتی اعتیاد هم نوعی بیماریست!! همیشه فکر می کردم خانه ات پشت کوه هاست ای کاش کوهنورد نشده بودم. دلیل حزن مرا در نبود تو می دید به درد مزمن تو نسخه ی مرا پیچید پزشک خیر سرش درس عاشقی می داد به جسم مرده و روحی که از جهان کوچید
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 مردادماه سال 1387 23:22
آهوی زیبای ما رم کرد و رفت سینه ها را پر ز ماتم کرد و رفت رفت و دل ها غرق در اندوه شد شادمانی مرد و غم انبوه شد دیدنش یکبار دیگر شد محال شایدش در خواب بینم یا خیال گر چه در دل داشت دریایی ز درد مرگ هم لبخند او را کم نکرد شهر نیشابور! عاشق مرده است لاله ی دشت شقایق مرده است مرد شاد و ناز نیشابور مرد پیر خیرساز نیشابور...
-
راهی نمانده است که زن را خدا کنم
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1387 10:16
یک پنجره به وسعت دنیا گشوده ای، تا در هوای آن نفسم را رها کنم دنیا درون پنجره ات بسته می شود، وقتی نفس نفس نفسم را فدا کنم هر بار با صدای تو از خواب می پرم، دستی که داد می کشد از روی پیکرم وقتی که بی مقدمه باشی تو در برم، باید دوباره رابطه ها را صدا کنم احساس می کنم کسی از سال های دور، از بطن خاطرات زنی با اجاق کور...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 تیرماه سال 1387 19:08
هر چه بزرگتر می شوم کفش هایم زشت تر می شوند دلم برای کفش های چسبی ام تنگ شده است شاید رشد کردن بزرگترین جرم خداوند بوده است آری کودک ها بزرگ می شوند اما کودکی همیشه کودک می ماند و اینکه: روی جنون تو هوسی آشکار شد این اتهام پشت سر هم قطار شد از گشت ناحیه به تمام قصیده ها: سارا درون بیت شما سنگسار شد
-
نقد کتاب بیوتن
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1387 00:03
کتاب بیوتن آخرین اثر رضا امیرخانی با شروعی خوب و قوی آغاز می شود. حضور ارمیا در فرودگاه جی اف کی و ممانعت از عبور وی از گیت ورودی و... این حس را در خواننده تقویت می کند که تا پایان داستان با مسائلی مواجه می شویم که دارای چند بعد و چند لایه هستند. ویژگی خاصی که در کتاب بیوتن دیده می شود اینست که ظاهر و باطن اتفاقات...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 تیرماه سال 1387 23:39
الله نور السماوات والارض الله نور السماوات والارض الله نور السماوات والارض الله نور السماوات والارض الله نور السماوات والارض الله نور السماوات والارض الله نور السماوات والارض الله نور السماوات والارض مثل اینکه دل آدما نه تو سماوات هست نه تو ارض که اینقدر سیاهه
-
بی وطن
جمعه 31 خردادماه سال 1387 11:16
از خیابان یکم [1] می گذری بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش..... زانو می زنی و آرپی جی را روی شانه ات تنظیم میکنی اصلا نمی فهمی کی به خیابان پنجم رسیده ای و زیر لبت تکرار می کنی: دیگر آسمان را....دیگر خورشید را هرگز نخواهی دید لوله ی T72 درست قلب تو را نشانه گرفته است و تو به خمسه خمسه ی انگشت های راننده که روی...
-
گردشی در تقویم
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 13:45
پروانه با دو بال ستاره با چند بال کنار هم بی بال آری موریانه ها که می آیند پینوکیو آخرین فرصت آدم شدن را از دست می دهد و وقتی عقربه ها می خندند فرقی نمی کند ده و ده دقیقه باشد یا ده دقیقه به دو حالا هم که دست های مترسک به نشانه تسلیم بالاست بیچاره کشاورز که به اندازه کشت هم درو نکرد و تو با هزاران تندیش به یاد بود من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 20:53
من عادت ندارم اصلا نسبت به اندیشه های دیگران تو فضای عمومی اظهار نظر کنم ولی این یکی خیلی ناراحتم کرد: مدت ها بود که به وبلاگ یکی از عزیزان که نمی خوام دیگه مستقیما اسمشونو بگم سرزدم که با این پیام مواجه شدم: هوالباقی لطفا وقت عزیزتان را بیهوده طلف نکنید به روز نخواهد شد به جای آن از لینک های مفید زیر استفاده کنید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 خردادماه سال 1387 22:23
به احترام تو یک دقیقه که سهل است یک عمر سکوت کرده ام ... اما تو هنوز که هنوز است نمرده ای!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 19:58
من کوله باری از نگاهم چه کنم؟ دارای اشد این گناهم چه کنم؟ سارای تمام عمر من باربی بود!! با عشق شدیدا اشتباهم چه کنم؟ امواج تو بر صخره ها یا پبکر من؟ وقتی که بر دریا بنا شد دفتر من دریا و ساحل در نگاهم فرق دارند! بگذار بالاتر رود آب از سر من
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 15:38
شاید فقط در حد یک فرضیه باشد عشق یکروز (باید) می نشیند جای (شاید ) عشق حتی اگر برهان خلفی در میان باشد با راه حلی عاقلانه فرق دارد عشق این شانس را حتی برای عقل قائل باش روی زبان عقل هم شاید بیاید عشق وقتی که عقل و عشق از هم مستقلند شاید نباید عقل یا شاید نباید عشق یک احتمال صفر را اینگونه معنا کن یکروز توی مغز آدم ها...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 19:48
1 به آسمان که نگاه می کنی سرم گیج می خورد. بلند پروازی نکن جاذبه زمین تو را هم به سمت خود خواهدکشید اما تو هنوز می خواهی گلدان های مصنوعی خانه من لانه کودکان تو باشد بی آنکه بخواهی بفهمی خانه ما در طبقه چهل و هشتم است 2 کلید آسانسور را که بزنی همه چیز تمام خواهد شد حالا تو در طبقه چهل و هشتم ایستاده ای و بال هایت را...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 08:40
شب سوخته است و خورشید خاکسترهای مانده اش را می تکاند باز هم سحر بوی باران های نباریده را می دهد روزهای بی خبر ماه را به سمت تاریک زمین تبعید کرده اند بی آن که بدانند آن سمت مهتاب چه می گذرد *** زمین دوباره به ماه پناه خواهد برد اما نمی دانم آن روز می شود انتظار داشت ماه دوباره به رنگ مهتاب بتابد یا نه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 تیرماه سال 1386 11:57
من وزن های عروضی ام را گم کرده ام. سپیدهای نازل شده، اتفاق من و تو را نمی باورند وقتی تو فالبداهه ترین تصویر این شعر باشی پیراهن شعرم به تنت زار خواهد زد همچنان که تصویر تو بر دیوار های خانه ام. *** پیدا شده ای تا وزن های عروضی گم شده ام از سپیدهای نازل شده اتفاق من و تو را در فالبداهه ترین تصویر زار بزنند همچنان که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 19:09
اصلا تو به من علاقه داری یا نه؟ یک جمله فقط بگو که آری یا نه؟؟ تکلیف من این بود که در رفتن تو یک بند کنم گریه و زاری یا نه؟ ***** دریا میان ماست و ساحل نگاه توست دریای چشم های تو تنها گناه توست موجم به پای ساحلتان می رسد ولی من آخر مسیرم و آغاز راه توست ***** با پلک هایم چشم خود را دوختم که... آن بار هم تا استخوانم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 10:04
سلام به همه دوستانی که می دونم تعدادشون خیلی کمه ولی هر کدوم واسه خودشون یه دنیایی هستند از فهم و شعور. شاید که نه حتما این خواست خودم بود که تعداد کمی از بچه ها از وبلاگم دیدن کنند. امروز که داشتم توی کتابخونه دانشگاه (آزاد واحد تهران جنوب) خیر سرم ریاضی۲ می خوندم یاد وبلاگ و شعر و ... افتادم. یه شعر هم همینطور...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 خردادماه سال 1386 11:11
شب ها که دیگر نان میان سفره مان نیست دیگر پدر آن مرد شاد مهربان نیست سیلی به صورت می زنم تا سرخ گردد سرخم ولی مادر هنوزم شادمان نیست یک خواستگار کهنه دارم ، حرف مادر جز اینکه دختر پیش ما دیگر نمان نیست از روی ایمان سربه زیرم ، این حیا نیست دیگر خدایی در میان آسمان نیست چادر به سر دارم ولی فرقی ندارد اینجا حیایی در...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1386 09:00
از عاشقانه های من معلوم شد که این لنزها روی نگاهت زوم شد که نقاشی این هفته ام با رنگ مشکی تصویری از عکس تو روی بوم شد که سنگی که از جنس دل آیینه ها بود در انعکاس چشم هایت موم شد که دستم نگاتیو شما را خط خطی کرد از روی بومم نقشتان معدوم شد که می خواستم راز مرا هرگز ندانند از عاشقانه های من معلوم شد که
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1386 12:16
دلم با تو ، هجا تقسیم بر دو کنارت لحظه ها تقسیم بر دو دلت کاما دلم ای کاش می شد هجای بین ما تقسیم بر دو من این رباعی رو بی نهایت دوست دارم و بدبختانه نمی دونم مال کی هستش . دوستانی که از بلاگ من دیدن می کنند اگه در این زمینه اطلاعی دارند خواهشمندم منو بی خبر نذارن .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1386 16:16
چند تا قطعه شعری کوتاه براتون می ذارم امیدوارم نقد بشه: من قدیما دوست زیاد داشتم ها شاعر نشد لبم که به سیگار پک زنم راهی نبود قلب شما را به شک زنم باید تمام راز مرا شاعرانه گفت وقتی نمی شود به شما حرف رک زنم ***** به این مسافر شب های خیس جا بدهید یکی دو قطره ی اشکی به ابرها بدهید خدا درون ورق های من نمی گنجد به من...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1386 14:08
اگر چه از همه ی عشق سیر آمده ام بخوان نفیر مرا با نفیر آمده ام همیشه قصه ی تلخی است زود دیر شدن چگونه با تو بگویم که دیر آمده ام و دخترانگی ام مانده پشت خاطره ها عجیب نیست اگر سر به زیر آمده ام دلم شبیه خودت یک مترسک دلگیر از آشیان کلاغان پیر آمده ام شکسته بال تر از جفت های خانه نشین مرا ببین که چگونه اسیر آمده ام...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 فروردینماه سال 1386 19:35
با هر چه که هست و بود باید بروی یک روز شبیه رود باید بروی تقویم یواشکی به من می گوید دیر آمده ای و زود باید بروی آیدا دانشمندی امیدوارم این تغییر طرز فکر در مورد اینکه ؛من به شعر نیاز ندارم بلکه شعر به من نیاز داره ما رو از خوندن شعرهای زیبای خانم دانشمندی محروم نکنه و همچنان شاهد حضور پررنگ آیدا دانشمندی در دنیای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 فروردینماه سال 1386 12:16
پس مانده هایم روی کاغذ مانده اند و یعنی کسانی قصه ام را خوانده اند و این پاره ها را روی گرمای اجاقی در بی تفاوت های خود سوزانده اند و << من شاعر چشمان یک دختر نبودم>> با حرف خود شعر مرا رنجانده اند و شعر مرا با نقدهایی زلزله وار از پایه و از ریشه اش لرزانده اند و از گردن شعرم مرا اعدام کردند آن ها که رو از...
-
فال قهوه
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1385 16:29
صداها در الفبای هجاها ، تمام واژه ها را رنگ کرده ست چنان بی معنی ام اینجا که مغزم ، هجا را ناشنیده هنگ کرده ست برایت قهوه می ریزم که فالت ، بیاید او دگر برگشتنی نیست برایم قهوه می ریزی که فالم ، بیاید قلب خود را سنگ کرده ست و حالا روی میز کهنه باغ ، پر از فنجان و قهوه های سرد است نگاهی با نگاهم در تقابل ، برایم عرصه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 19:49
خورشیدوار قصه تاب و تب تو را با یک غزل بروز می کنم شب تو را این فکر کودکانه ی من فکر می کند یک روز می رسد که ببوسد لب تو را
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 بهمنماه سال 1385 10:10
می میرم ای آئینه می میرم رهایم کن ای خواب زنگاری بیا از خود جدایم کن در کوچه های سرد وسنگین باد می آید از باد می ترسم به سرداب آشنایم کن اینجا غریبم همچو آب و ارغوان ای مرگ از پشت خواب سبز باران ها صدایم کن از تشنگی زنجیر بر پا ، زخم بر گردن چون سایه در ابهام ماندن جابجایم کن ای سایه ای همسایه همراهی اگر با من خود را...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 10:26
امروز یک غزل به لبانم نشسته است یک طعم کهنه روی زبانم نشسته است در روبروی کاغذ من جمله ای که بود : ( دیگر نمی شود که بمانم ) نشسته است وقتی تو رویروی دلم ایستاده ای ترس نبودنت به گمانم نشسته است آخر چگونه عاشق معشوقه ام شوم؟ پیری کنار قلب جوانم نشسته است روزی نقاب چهره ما می رود کنار عشقت میان روی نهانم نشسته است...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1385 08:42
ای چشم تو بیمار ، گرفتار گرفتار برخیز چه پیش آمده این بار علمدار؟ گیریم که دست و علم و مشک بیفتد برخیز فدای سرت انگار نه انگار ابوالفضل فاضل نظری