پس مانده هایم روی کاغذ مانده اند و
یعنی کسانی قصه ام را خوانده اند و
این پاره ها را روی گرمای اجاقی
در بی تفاوت های خود سوزانده اند و
<< من شاعر چشمان یک دختر نبودم>>
با حرف خود شعر مرا رنجانده اند و
شعر مرا با نقدهایی زلزله وار
از پایه و از ریشه اش لرزانده اند و
از گردن شعرم مرا اعدام کردند
آن ها که رو از حرف حق گردانده اند و
ما از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها وصداها می آییم . سلام ؛سال نو مبارک .گرچه نمیدونم امسال که دارد امید نوبهاری؟ من که نه تصمیم جدیدی گرفته ام که عملی شود نه منتظر تحولی که معلوم شود. اما میدونم چه نسبتی هست بین این خیابان های کوتاه و این بوی نارنج پیچیده در شهر (شیراز) با نوک انگشت بیرون زده از جوراب مشکی توی دمپایی توی پای راست؟لذتش را فراموش نکن! راستی این شعری که نوشتید چه سبکییه؟
سلام و سال نوت مبارک . اگه تهرانی باهام تماس بگیر گلم . اگه ژنج شنبه عصرت خالی باشه خوب میشه . در مورد شعرهم باید بگم هیچ کسی رو از لنگ اعدام نمی کنن که احتیاج باشه به گردن اشاره کنیم . بیت یکی مونده به آخر هم چنگی به دل نمی زد ولی گیتاری به دل می زد !!!!!!!! بدرود .
این شعر خیلی زیباس ...