وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

سلام به همه دوستانی که می دونم تعدادشون خیلی کمه ولی هر کدوم واسه خودشون یه دنیایی هستند از فهم و شعور. شاید که نه حتما این خواست خودم بود که تعداد کمی از بچه ها از وبلاگم دیدن کنند. امروز که داشتم توی کتابخونه دانشگاه (آزاد واحد تهران جنوب) خیر سرم ریاضی۲ می خوندم یاد وبلاگ و شعر و ... افتادم. یه شعر هم همینطور فالبداهه اومد که نوشتم. چون دوران امتحاناته و می خوام درس بخونم این آخرین پست هست تا اواخر تیر. داشتم می گفتم یاد وبلاگ نویسی افتادم و اینکه توی همه پست هایی که تا الان گذاشتم یا فقط یه جمله کوتاه نوشتم و بعدش شعرم رو گذاشتم و یا اکثر اوقات به خودم زحمت ندادم و همون یه جمله کوتاه رو هم ننوشتم. حتی عنوان هم برای اکثر پست ها نذاشتم. خوب که نگاه می کنم می بینم خود واقعی ام هم همینطوره. آخه من از اون دسته آدم هام که هزار کلمه با خودم صحبت می کنم یه سلام به بقیه می دم.

 دیدم : ببین میشه حتی توی این فضای مجازی هم حقیقی بود. همونطور که من توی این یکی دوسال که اسباب کشی کردم اومدم اینجا ، واقعی تر از اون منی که این یه سال و نیم توی بیرجند و نیشابور و حالا هم تهران زندگی می کنه بودم. حیفم اومد حالا که من هم توی این محله واسه خودم بزرگ محله شدم و پیر انجمن و ریش های سفیدم رو دیگه میشه شمرد،‌یه پست رو اینطوری شروع نکنم. شاید از این هم نباشه ، شاید به خاطر این باشه که یه روزه اونم تو اوج امتحانات کتاب من او رو خوندم اینجوری به صرافت لهجه افتادم و عقده گلو باز کردم و انگشتانم رو همگام با صدای پیانوی ونجلیس روی صفحه کیبورد فشار دادم و بعدش هم با خیالی راحت دکمه انتشار پیام رو فشار دادم. اما تا یادم نرفته و قبل از ارسال این اقرارنامه اون شعر فالبداهه رو هم بذارم پی نوشت این پست. یا علی مددی

یک شعر می آید بروی گونه ی تو

لبهای شاعرها به سوی گونه ی تو

شاعر شدن تنها مسیری بود تا من

پیدا کنم معنای بوی گونه ی تو

صدها هزار گونه را بر روی کاغذ

بوسیده ام در جستجوی گونه ی تو

من بیتو معنایی ندارم ،بیتو گنگم

گنگم ولی در گفتگوی گونه ی تو

فرسایش این اشک در چشمم نمودار

و قتی نباشد توی جوی گونه ی تو

مانند یک قالی آویزان به دارش

آویختم خود را به موی گونه ی تو

حالا که خاکستر شدم آتش گرفتی

خاکستری شد رنگ و روی گونه ی تو

نظرات 3 + ارسال نظر
یک ناشناس چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:45 ق.ظ http://nightlight.blogsky.com


بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما

-------
سلام.
راستش از اونجایی که نمی خوام نظرم فقط محدود به دو بیت شعر باشه اجازه می خوام که نظر واقعی ام رو هم همراش بگم.
خب.ببین از بابت پست ها چون اغلب شخصی اند نمیشه ایراد خاصی گرفت.اما قالبی که انتخاب کردی خواننده رو یه مقدار گیج می کنه و فونتی هم که داری(حداقل تو صفحه ی اصلی)تماما یک رنگ هست.یکم تنوع جذابیت رو واسه مخاطب بیشتر می کنه;)
اما بعد از همه ی اینها؛وبلاگ دوست داشتنی ای هست.تبریک می گم. امیدوارم از صداقت دوست بلاگرت ناراحت نشده باشی.دلت شاد.
امضا:یک ناشناس

ایلیا پنج‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:04 ب.ظ

تبریک میگم از لحن جدیدت و از خودت که صمیمانه تر و راحتتر شده و اینکه حصار دنیای مجازی و حقیقی رو واسه خودت بی مفهوم کردی!

مجید چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:43 ب.ظ http://7lovecity.blogfa.com

سلام .........
بی خبر ............
یک کار کوچیک واسه دوستای قدیمی اینه که حد اقل اگه آپ میکنن یه خبر به هم بدن!!!
دلم واست تنگ شده.............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد