وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش...

 

چقدر دلم می خواد از نیشابور برم. از خراسان برم و تهران رو فراموش کنم...

هوس آسمون ابیانه رو کرده دلم. آسمون پر ستاره کویری اش رو که احساس می کنی با همه ستاره ها و کهکشان هاش اومده و روی قفسه سینه ات دست می کشه... برای رنگ خونه هاش، لباس دختراش، صورت های کویری آفتاب سوخته اش، برای اون تپه شنی کوچیک که روزهای اول این سال نحس هر روز منو مهمون خودش می کرد تا زل بزنم به سقف خونه هاش...

کجایی ابیانه؟ - به سبک دیالوگ پرویز خان پرستویی در فیلم دوئل: کجای اروند؟؟-

 

تلویزیون رو روشن می کنم. قرن بیست و یک متعلق به رحیم پور ازغدی است. داره همزمان با هم هایدگر و هگل و کانت و هیوم و ویتگنشتاین رو خط می زنه. پنجره رو باز می کنم. دختر همسایه داره روی بند لباس هاشو آویزون می کنه. موهای خیسش تا گودی کمرش می رسن. نه خودشو پنهون می کنه  نه لبخندشو. فقط با دستهاش لباس هاشو پنهون می کنه. صدای هیوم رو از حوالی قرون وسطی می شنوم که میگه: الاغ! خوشبختی مثل پروانه ای هست که اگه دنبالش بری ازت فرار می کنه اما اگه آروم بشینی سر جات، میاد و روی شونه ات میشینه...

بهش میگم: هی دیوید! خوشبختی داشتن دختر همسایه ماست...

 

 

سمفونی تکرارناپذیر قرآن خوندن آقاجون و صدای عملیات  شهادت طلبانه پی در پی قطره های بارون روی منطقه عملیاتی نورگیر حیاط خلوت، جای خودش رو به بیدار خوابی های ساعت 2:30 مامان داده... به ابیانه فکر می کنم، به هگل، به دختر همسایه که هویتش توی لباس هاش خلاصه شده ان... اما نه... انگار امشب هم باید بالشم رو خیس کنم...

 

 

از شرح حال نویسی فقط این میمونه که بگم توی  آخرین پست این وبلاگ یه شعر دیگه میذارم و دو هفته بعد از این پست، از شهر بلاگ اسکای به کشور بلاگفا نقا مکان میکنم و میذارم تا تار عکبوت ببنده گوشه گوشه این خونه 5 و اندی ساله... آدرس خونه جدیدم در بلاگفا رو از طریق همین وبلاگ، ای میل یا sms اطلاع میدم.میدونین؟ یه جورایی حس می کنم این خونه غصبی است!!!

 توی وبلاگ جدیدم اول، وسط و آخر هر ماه به روز خواهم بود، با شعر، با داستان، با حرف، با گریه، با خبر، بی خبر... شده با دستای همین دختر همسایه... اما به روز می کنم قول میدم. به شما که نه، به خودم!!!

 

 

 

 

 

میکروفن واژه کثیفی بود

 در مسیر صدای حنجره ای

پخش می کرد ایده هایش را

 مثل گلدان برای پنجره ای

 

مثل پرده به روی سن افتاد

ترس خاموش کردن سنت

ترس عریان شدن میان گود

فیل یا موش کردن سنت

 

آدم کوچک مناسبتی!

آدم کودنِ هر دم بیل!

رد پایت به جاست مانندِ

در صف نان وجود یک زنبیل!!

 

حزب بودن برای باد صبا

وصله بودن به بند کیف کسی

حس حمام کردنت سر صبح

شستنت با زبان و لیف کسی!!

 

رفتن از هوش سمت یک رویا...

پرسپکتیو صحنه ی آخر

پاک می کرد از ته تلفن

گریه ها را به دست یک شاعر

 

زیر پوستی نگاه کن حالا

نقش خود را تو خوب بازی کن

گوش کن حرف کارگردان را

بین گریه که چوب بازی کن!

 

غلط مصطلح به کار ببر

بعد خود را کنار یار ببر...

بی خیالش! بمیر مجنونم

مرد هستی به خود ببار...

     ببر

چهره های بدون آلبوم را

این صداها هنوز دیوارست

فکر کن استکان خالی را

توی سینی چقدر بی کارست!!

 

وصل بودن به سیم برق حیاط/ت

زنده بودن به کارت پرسنلی

چند سالی هنوز مانده تا

سینماهای بی About Elii !!

 

خواب وجدان کنار حق سکوت

سر به بالش نمی گذاری که...

مثل دعوای سنگ با ته چاه

دل به دریا نمی سپاری که...

 

می برد هوش از سرت سخنان

می کشد سوت در سرت تلفن

یک سره حرف می زند به اکو

میکروفن میکروفن به میکروفن...          

 

 

 

 

 

منتظر نقد ارزشمند دوستان و دشمنان خواهم بود!!