وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

نقد مجموعه داستان های مجید استیری

اولین مجموعه از داستان کوتاه های مجید استیری رو که خودش به من داده بود، چندین بار خوندم. امیدوارم به زودی چاپ بشه و عزم نویسنده اش رو برای نگارش های بعدی جزم تر کنه.

مجید استیری رو از سال 84 می شناسم. از کانون شعر دانشگاه علوم پزشکی بیرجند! از کانونی که گاهی دلم حسابی برای بچه هاش تنگ میشه. اون زمان بر عکس الان موهای بلندی داشت. اون زمان برعکس الان بیشتر غزل می گفت.اون زمان... بگذریم.

بهش گفته بودم اگه بعد از خوندن کارهاش حرفی برای گفتن داشتم بگم. کار سختی بود چون طرف حسابم مجید استیری ای بود که خیلی بیش و پیش از من توی ادبیات استخوان ترکانده بود.

باشد که رهگشای کارش باشد.

با خوندن چندین باره این مجموعه اولین چیزی که برایم مکشوف شد این بود که مجید استیری در حال تجربه کردن دانسته ها و اندوخته های سال هایی است که در ادبیات به سر گذرانده.

به طوری که به هیچ عنوان نمی شود او را پیرو مکتب ادبی خاصی دانست. در بعضی از داستان های وی مانند: ساحل،مزدا، مرگ یا بچه ها و یا حتی کوثر چیزی که بیش از همه مشهود است ساده نگاری نویسنده است. یک ساده نگاری کاملا عمدی و آگاهانه... این دست از داستان ها به اصطلاح من به درد خانم های خانه داری می خورد که کتاب هایی مثل بامداد خمار را به چاپ چهلم می رسانند!

البته این ساده نگاری هرگز مبین ساده انگاری نویسنده نیست و از نظر من اینها صرفا تجاربی است که مجید استیری به عنوان یک نویسنده باید لمس می کرده و فقط به خواندن آنها اکتفا نمی کرده است.

ضمن آنکه همیشه انتخاب موضوع های معمولی و گفتن و پرداختن به واقعیت های معمول و آدم های معمول، انتخابی پر ریسک است.

به عنوان مثال در حوزه سینما فقط درباره الی را می بینیم که از یک گروه انسان های معمولی و متوسط جامعه و اتفاقی که ممکن است برای هر کسی رخ بدهد فیلمی متفاوت و تاثیربرانگیز می سازد و اصولا کمتر هنرمندی حتی هنرمندان حوزه رئالیسم چنین انتخاب هایی دارند.

البته نباید غافل شد که در همین ساده نگاری ها گاه نوعی زوایای پنهان وجود دارد که نویسنده هرگز مستقیما به آن نزدیک نشده است. اینگونه داستان ها که در این مجموعه کم هم نیست زمانی موفق خواهند بود که هم ذات پنداری ایجاد کنند و اصولا انسان رمان می خواند تا تجربه های نداشته خود را زندگی کند و حتی زندگی کردن در جنس مخالف خود را تجربه کند و...

یک جنبه دیگر که انسان را علاقه مند به اینگونه نوشته ها می کند حس تعلیق - اینکه بالاخره چه می شود- است و به همین دلیل نباید از پایان بندی این داستان ها غافل شد.

اما در بعضی کارهای دیگر استیری وجوه دیگری از نویسندگی را مشاهده می کنیم. در داستان"در سیاه چاله من بمان1" که به نظرم بهترین کار این مجموعه است احساس می شود که ما با نویسنده ای مدرن روبرو هستیم. - داستان کوتاه به نظر من یک ویژگی منحصر به فرد دارد و آن اینست که در این ژانر ادبی اینکه چه باید بگوییم و اینکه چطور بگوییم به یک اندازه مهم هستند و غافل شدن از هر کدام خدشه ای جبران ناپذیر به کار وارد می کند-

شاید انتخاب خوب موضوع در این داستان که به فیلم مستند خانه سیاه است فروغ از نگاه یک جذامی عاشق می پردازد خود در بالا بردن امتیاز این کار نقش داشته باشد اما چیزی که به این داستان ارزش دوچندان می دهد توانایی قابل تحسین استیری در به کارگیری تکنیک شکست زمان مستقیم روایت است. کاری که در داستان کوتاه به مراتب سخت تر از رمان است. اما این رفت و آمد در حال و گذشته و آینده مخاطب را گیج نمی کند و خوب از کار در آمده است. شخصا معتقدم این تکنیک هنگامی که با سیالیت ذهن ترکیب می شود معجون فوق العاده ای را می سازد و امیدوارم استیری در کارهای بعدی این را هم تجربه کند.

البته در داستان"خرس های قطبی" این سیالیت ذهن به صورتی کم رنگ وجود دارد و چراهایی که مجید استیری در داستان مطرح می کند انسان را به یاد " اگر طلایی" استانیسلاوسکی می اندازد و احساس می کنی کاراکتر منصور در این داستان بازیگری است که در حال خواندن دیالوگ های خویش است و مدام از خود و از متن می پرسد چرا...؟ اگر...؟

اما مجید استیری به اینها هم قناعت نمی کند و دستی هم به دنیای پسامدرن می برد. گاه ما در بعضی از داستان های وی با دنیایی مواجه می شویم که در آن خوشبو نبودن جرم است و انسان ها در دام مواهب مدرنیسم اسیر شده اند. یک نگاه نوستالژیک به اینکه مواهب مدرنیسم انسان را به ورطه ای خطرناک کشانده است. اینکه آیا پیشرفت تکنولوژی موجب رفاه است یا فنا... این داستان مبین دوران انحطاط مدرنیته و آغاز دوره پسامدرن می باشد.

و در نهایت ما به داستان"دریغا کارگردان صندلی سیزده" می رسیم که نماینده تقریبا مناسبی برای پست مدرن است. مولفه هایی مانند معناگریزی، مرکزگریزی، بستار باز و ... کاملا در این داستان ملموس هستند. اما به نظرم گاه متن به شعر نزدیک شده و این موضوع به اثر لطمه وارد کرده است به طوری که گاهی هر چه بیشتر می خوانی اش کمتر نزدیکش می شوی!-شخصا معتقدم ادبیات پست مدرن نیز فهمیدنی است اما سخت الوصول است و تورا به جایی می برد که دیگران نمی برند!-

حتی در این مجموعه داستانی به نام"تخران" وجود دارد که باب دندان دوستان و دشمنان فرمالیستی است و مخاطب را وادار می کند همزمان با نویسنده تصاویر را به عقب برگرداند. مانند فیلمی که شما دکمه برگشت آن را زده باشی و اینجاست که علاوه بر همان حس تعلیق که یکی از مهمترین دلایل جذابیت ادبیات داستانی است، فرم داستان هم مخاطب را با اثر درگیر می کند اما چیزی که کار را ضعیف کرده پایان بندی کار است و اگر فرم موجود در داستان ادامه پیدا می کرد بهتر می بود و آن وقت نویسنده در چاله زمان گیر می کرد و از فهمیدن ادامه داستان در خانه باز می ماند...

دو نکته دیگر می ماند که باید بگویم یکی اینکه تلاش استیری در به کار بردن ترکیبات تازه گاها موفق بوده است. ترکیباتی مثل آفتاب طلوع در داستان" خدا کند که تو هیچ خواب خوبی نبینی" ، لبخند نارنجی در داستان" آه میگوئل" و ... ترکیباتی دوست داشتنی است.

نکته دوم و پایانی تذکر کوچکی به نویسنده در نگارش جزئیات است. جزئیاتی که شاید به چشم مخاطب نیاید اما اصولا هنرمند باید با همین درجه و شدت به موضوع بپردازد. به عنوان مثال در داستان" خدا کند که تو..." کسی که در ترک موتور نشسته است دست هایش را دور شکم راننده سفت می کند نه دور کمرش! یا در داستان" ساحل،مزدا،..." اشاره پروین به مایه دار بودن مزداسواران حشو است و یا در داستان"پاییز شدید" مشکوکم به اینکه آیا در شیمی سال دوم رشته تجربی، پیوندهای رزونانسی تدریس می شود یا نه و جزئیاتی از این قبیل...

می خواستم بعد از چاپ قریب الوقوع کتاب این نقد را بنویسم اما چون مجید استری عازم خدمت نه چندان مقدس سربازی بود خواستم چسبی باشم بر بعضی زخم ها!! 

شعر باشد برای بعد زیاده گویی شد.