وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

اگر چه از همه ی عشق سیر آمده ام

بخوان نفیر مرا با نفیر آمده ام

همیشه قصه ی تلخی است زود دیر شدن

چگونه با تو بگویم که دیر آمده ام

و دخترانگی ام مانده پشت خاطره ها

عجیب نیست اگر سر به زیر آمده ام

دلم شبیه خودت یک مترسک دلگیر

از آشیان کلاغان پیر آمده ام

شکسته بال تر از جفت های خانه نشین

مرا ببین که چگونه اسیر آمده ام

کمان به زه کن و من را شبیه آهویی

نشانه کن که به آغوش تیر آمده ام

برای مصدر " ماندن " مرا نساخت خدا

برای جمله ی امر ِ " بمیر ! " آمده ام

#

تبسمی که مرا چند لحظه پیش از مرگ

نگفت هیچ ، که دستم بگیر ! ،

 آمده ام  

که عاشقت بشوم ، دوستت بدارم ، بعد

خیال کن که تو را از کویر آمده ام

مرا بنوشان از احتمال ِ زیستنم

و خسته ام بکن از این همه گریستنم

بپوش حجم مرا با صدای سیالت

بریز هر چه غزل را بر این حریص تنم

و بعد حرف قشنگی : " شبت به خیر عزیز ! "

و بعد هیچ مگو در اتاق

هیس !

تنم ...

به خواب میرود و ]خواب تلخ ِ شیرینی است [

و نیمه ی شب انگار خیس ِ خیس تنم ..

] و قبر کوچک من  گریه میکند از درد [

..................................................

#

نگاه میکنم و این غروب ، خوب ، نه ! نیست

طلوع چشم تو را باز دیر آمده ام !

آیدا دانشمندی

نظرات 1 + ارسال نظر
بهزاد یکشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:23 ب.ظ http://abibigloo.blogsky.com

آخرین برگ سفرنامه باران

این است

که زمین چرکین است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد