وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

فال قهوه

صداها در الفبای هجاها ، تمام واژه ها را رنگ کرده ست

چنان بی معنی ام اینجا که مغزم ، هجا را ناشنیده هنگ کرده ست

برایت قهوه می ریزم که فالت ، بیاید او دگر برگشتنی نیست

برایم قهوه می ریزی که فالم ، بیاید قلب خود را سنگ کرده ست

و حالا روی میز کهنه باغ ، پر از فنجان و قهوه های سرد است

نگاهی با نگاهم در تقابل ، برایم عرصه ها را تنگ کرده ست

من و او تا خدا مهلت به ما داد ، همانجا روبروی هم نشستیم

نمی دانم برای چندمین بار ، رخم با قلعه هایش جنگ کرده ست

همیشه مهره هامان اینچنین بود ، ولی آخر مرا مات خودش کرد

نفهمیدم چه رازی در سرش بود ، که پای مهره ها را لنگ کرده ست