می میرم ای آئینه می میرم رهایم کن
ای خواب زنگاری بیا از خود جدایم کن
در کوچه های سرد وسنگین باد می آید
از باد می ترسم به سرداب آشنایم کن
اینجا غریبم همچو آب و ارغوان ای مرگ
از پشت خواب سبز باران ها صدایم کن
از تشنگی زنجیر بر پا ، زخم بر گردن
چون سایه در ابهام ماندن جابجایم کن
ای سایه ای همسایه همراهی اگر با من
خود را شریک وحشت بی انتهایم کن
دریا بر این ساحل چرا بیهوده می کوبد؟
بیهوده تر اینجا منم فکری برایم کن
یوسفعلی میرشکاک
مهمد جان سلام
جشن سپندارمد ( روز زمین وروززن بر شما شاعر گرامی مبارک)
اکنون که ممنوع الشعر شده ام دست می شوم برای لمس دستهایت .
روی خط انتظار آمدنت ایستاده ام
دوست تو(واستره آوارد)
و من به ساعت یک انفجار ، نزدیکم
به چکه چکهء خون انار ، نزدیکم
دوباره کوپه وحشت ، دوباره واگن مرگ
دوباره من به حدود قطار ، نزدیکم
که کاش روح مرا موریانه ها بجوند
که من به دغدغه های دچار ، نزدیکم
مزخرف است ولی حدس می زنم گاهی
به ذهن باکرهء آبشار ، نزدیکم
و باز شعر ، کنار پیاده رو ، تنهاست
و باز هم به مسیر چنار نزدیکم
و من به حس جنایت ، به دستهای کبود
به حلقهء هوس انگیز دار ، نزدیکم ...