وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

امروز یک غزل به لبانم نشسته است

یک طعم کهنه روی زبانم نشسته است

در روبروی کاغذ من جمله ای که بود :

( دیگر نمی شود که بمانم ) نشسته است

وقتی تو رویروی دلم ایستاده ای

ترس نبودنت به گمانم نشسته است

آخر چگونه عاشق معشوقه ام شوم؟

پیری کنار قلب جوانم نشسته است

روزی نقاب چهره ما می رود کنار

عشقت میان روی نهانم نشسته است

نمیدونم کار خوبی بود که این غزل رو نوشتم یا نه چون خودم خیلی ضعیف میبینمش شرمنده همه دوستان گلم

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی ذبیحی حصار چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:33 ب.ظ

سلام یار غارخودم محمد عزیز
همیشه مارو خجالت میدی
غزل زیبایی بود بدون تعارف.
بزودی می بینمت

رضا جعفری ازغندی جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:12 ب.ظ http://www.hamsaye-tanha.blogfa.com

سلام بر محمد عزیز
خواهشی ازت دارم: در مورد کارات خودت پیش داوری نکن
اونقدرام که میگی ضعیف نیست
شاید هم با این کار خواستی بچه ها رو وادار به تحسین کنی
به هر ضصورت از اینکه بعد از ساله سر زدی بسیار متشکره
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد