درون بسترم در پیچ و تابم
دقیقا بین بیداری و خوابم
شبیه قایقی در اوج طوفان
گرفتار تلاطم های آبم
****
سرشار هستم از تو و لبریزم از نگاه
فرقی نمی کند که ثواب است یا گناه
بگذار که هر چه دلشان خواست بگویند
همپای تو می آیم تا آخر این راه
****
تا پلک بروی هم نهادم، رفتی
گفتی پسرک برو ز یادم رفتی
من مست تو بودم و نمی فهمیدم
حتی نسپردی تو به بادم ،رفتی
****
عاشق شدم و به عشق مغرور شدم
سوی تو زدست هر کسی دور شدم
نوبت به شب و سیاهی اش باز رسید
فانوس مرا ندیده ای ؟؟؟ کور شدم
و یه طرح:
پروانه های سوخته
شمع های سوخته
دل های سوخته
نسل های سوخته...
تا کی بسوزیم و بسازیم؟؟؟