جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!
جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!
دست در دست دیوار می رفتم
بازدمم دود می کرد
مثل سیگاری که به زیر سیگاری اش محکوم باشد
خش برداشته بود
دستانم نه ، افکارم
ناگهان دست هایم گرم شد
پنجره ای کم نور انگشتانم را رو سفید کرد
پنجره عرق کرده بود
و من عرق کردم
از گرمای اجاق محبتی که در خانه روشن بود
گرمای وجود مادر
در پناه ستبر شا نه های پدر...
و کودک شیرین خانه که اینطور مشق شب می نوشت:
ای کاش این زمستان هیچ وقت تمام نشود