رفتی و رفتن تو آتش نهاده بر دل از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل
رفتی و بر نگشتی بر این دل خرابم مانده ز دوری تو صد داغ ها که بر دل
رفتی و سرنوشتم جز نیستی نباشد تنها سوال این دل جز کیستی نباشد
رفتی و روی من را مهر رخت گرفته ورد زبان تنها جز چیستی نباشد
رفتی و دوری تو سوزانده بال پرواز یاران به او رسیدند من مانده ام در آغاز
رفتی و در فغانم از دست این زمانه حتی در جهنم مانده بروی من باز
رفتی و پای رفتن گویی ز من گرفتند زنجیری از ترانه دور بدن گرفتند
رفتی و جای پایت شد قاب عکس این دل
از غم تنم بپوسید دورش کفن گرفتند