وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

1-   

 

  صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ 

 

  

 

2-  

 جیمز جویس میگه: تاریخ کابوسی است که من تلاش می کنم از آن بیدار شوم... به نظرم قشنگ شعار داده! 

 

 

  

3-

دقیقا نمی دونم برای چی به روز می کنم!

می خواستم چهارپاره ای بنویسم که اینطوری شروع می شد؟

از روی میزم جمع کن این خنده ها را

تکلیف ما را با خودت معلوم کن که...

با خنده های مانده در این عکس ها حالا

باید چه کاری؟ غیر از این(معدوم کن که...) 

 

تقویم حرف آخرش پایان سال است

امسال را در گریه هایم مختصر کن

از هر چه ما را با خودت پیوند می داده

امسال را جان خودت صرفنظر کن 

 

 

بعد اومدم و پاره های بالا رو خط زدم و نوشتم: 

 

 

درست مثل گذشته کنار کافی شاپ

درست مثل کسی که هنوز هم عاشق...

که حرص می خوری ام در آدامس زایلیتول

و باز می جومت در سکوت بی منطق

فلاش ها بزند از تو عکس ها بشود

که دختر و پسری که هنوز نابالغ...

هنوز سوزنشان گیر این نخود فکریست...

که مغزهای تهی شان ببین! به اییییییییییییییییییییییییییییییین بکریست! 

 

  

 

 

سرم رو از روی کاغذ برداشتم و دیدم چندتا از این ممیزی ها دارن به طرفم میان. کاغذ رو مچاله کردم و گذاشتم توی جورابم!

نمی دونم دقیقا برای چی به روز کردم؟

برای جشنواره داستان نویسی نیشابور که 10 آذر ساعت 5 توی تالار ادیب برگزار میشه و به عنوان یکی از کمترین ها توی هیئت داوری منتظر و دل خوشم به قلم نیشابور؟

که بگم امیدوارم امسال بیشتر از 150 اثر رو با کیفیت مناسب توی جشنواره ببینم؟ 

 

 

 

4-

از خونه حاج باقر تا بانک اگه به سبک حاج باقر حدودا 70 ساله راه بری 500-400 قدم راه بیشتر نیست. اگه به سبک من که دیشب رو توی زیرزمین خونه حاج باقر یخ کرده بودم و صبح خواب افتاده بودم شلنگ تخته بندازی-چرا حاج باقر دیشب منو توی اندرونی راه نداد؟- میشه 400-300 قدم. اگه مثل آقای سیامک رادفر کارمند جوان 27 ساله بانک راه بری دقیقا معلوم نیست میشه چند قدم!چون اولا مسیر خانه تا محل کار آقای رادفر که از گیشا به دروازه شمرون هست از اونجا نمی گذره، ثانیا تا الان که من دارم شلنگ تخته می اندازم گذر آقای رادفر به محله حاج باقر نیفتاده و اصولا آقای رادفر پیاده راه نمی ره که معلوم بشه از اونهاست که مثل من توی مترو هم راه میره که زودتر برسه یا مثل حاج باقر ... یا... چون سیامک خان رادفر از خونه تا سوپرمارکت خونه شون رو هم- که احتمالا از این دریانی های ترک دوست داشتنی است-  با ماشینش میره.

مخلص کلام اینکه امروز من از حاج باقر عقب افتاده بودم و نتونستم بفهمم حاج باقر وقتی داخل بانک میشد کلاهش رو برداشت یا نه؟!!! 

 

 

 

 

نمی دونم به روز کرده بودم که بگم رمانی که دارم می نویسم داره تقریبا تموم میشه و فقط "فصل پنجمش" مونده که حدیث نفس نویسنده است و من بد می ترسم که

مثل فصل آخر شاهکار جنگ و صلح زاید باشه... غرض به هیچ وجه مقایسه با این شاهکار نبود! در مثل جای مناقشه... 

 

  

 

شاید بی اهمیت به نظر بیاد و ضعیف باشه اما امروز که داشتم وسایلم رو می بستم- من احتمالا توی قطار میمیرم!- یکی از غزل های کلاسیک چند سال پیشم رو دیدم که جایی نخونده بودمش و ننوشته بودم و ...

راستش خیلی دلم به حالش سوخت! 

 

 

 

 

جز اینکه در دل من قصه ی تو مبهم بود

هجوم غصه ی تو ماورای از غم بود

به مدح آمده ام صنعت نگاهت را

و شعر حادثه ای از نگاه در هم بود!

تو مشرکی به خودت یا که من خداکافر؟

بهشت سهم من از تو... از او جهنم بود

به ارث برده ام از تو همین جدایی را

که عشق مادر غم های هر چه دانم بود

چه فرق می کند اینکه خودت خدا باشی؟

زمان برای شناسایی ات کمی کم بود!

نظرات 9 + ارسال نظر
صدیقه حسینی سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ق.ظ http://ghazalgije68.blogfa.com

چارپاره ی نصفه نیمه
غزل قدیمی
جشنواره داستان
؟
سخت نگیرید!

م حقگو جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ق.ظ http://www.haghgoo71.blogfa.com

زبان شاعریت را بیاد خواهم داشت

سلام از اشعارت لذت بردم و امید که بتوانم چهار پاره زیبایت را وقتی کامل شد بخوانم من هم بروزم

سرچ کردم تو را شب از گوگل



تا بفهمم که در کجا هستی



هی عرور در عرور نفهمیدم



با چماقت هنوز هم مستی

آزاده بشارتی جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ب.ظ

بسیار خوب! بفرستید

فاطمه سوقندی جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ب.ظ http://armaghan2000.blogfa.com

احساس بی حواسی می کنم
نمی دونم وقتی یه شعر کامل و پر می خونم چی باید بنویسم...چی باید نوشت...؟؟؟!!!

مهدی افروغ شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ق.ظ http://mahsooreh.blogfa.com

سلام
لطف می کنید تشریف بیارید و داستانم رو بخونید
از نظرتون استفاده خواهم کرد

تنها یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ http://www.ebad1625.blogfa.com

دلم . . . . . . .
دلت . . . . . .
جفتمون بی خودیم
جفتشون بی خودن
کاش زودتر روسیت شه من شرکت نکنم تا تلافی کرده باشم
کاش به اسارت برم دلت برام تنگ بشه اما روزمرگی اونقدر گرفته باشتت که . . . . . . توهم دلت خنک شه

میلاد شکری سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 ب.ظ http://zemestanesabz.persianblog.ir

سلام
شما وبلاگا و شعراتون همه شبیه همه
من از موسوی شروع کردم رسیدم به شما

آیدا دانشمندی یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 ق.ظ

سلام داداش محمد گلم
خوبی؟
دلم برات یه ذره شده بود.
این شروع رمانته یا آخراشه ؟
باید شروعش باشه
مشتاقانه منتظرم که بخونمش.
به ارث برده ام از تو همین جدایی را
خبر نداشتم به روزی
بازم پیشمون بیا.
شبت قشنگ.

صدیقه حسینی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ب.ظ http://ghazalgije68.blogfa.com

سلام
مرسی سر میزنید


موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد