وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

گردشی در تقویم

پروانه با دو بال

ستاره با چند بال

کنار هم بی بال

آری موریانه ها که می آیند

پینوکیو آخرین فرصت آدم شدن را از دست می دهد

و وقتی عقربه ها می خندند فرقی نمی کند

ده و ده دقیقه باشد یا ده دقیقه به دو

حالا هم که دست های مترسک به نشانه تسلیم بالاست

بیچاره کشاورز که به اندازه کشت هم درو نکرد

و تو با هزاران تندیش به یاد بود من آمدی

با آنکه هنوز زنده بودم

و من هنوز تو را چشم در راهم

شباهنگام که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

و هان یادم رفت که وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه بایدها

آن روز ها روز مبادا بود

سر آن ندارم امشب میزبان کسی باشم

پس این جایم بر تلی از خاکستر

پا بر تیغ می کشم و

پلک اگر فرو بندم جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت.

 لب باز نکن

من که نمی خواهم اسطوره شویم و ناممان را توی تاریخ بنویسند

چراغ را خاموش می کنم و از تو می نویسم

سر انگشت تمامی جهان

ناگاه زنگ حواسم را می فشارد

فریاد می زنم: کسی در خانه نیست

( ممنونم از استیری ها- صادقی نسب ها- دانشمندی ها- نیما ها- قیصرها- بهمنی ها- جعفری ها- پناهی ها- گنجی ها و حتی خودم!!!)