وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

 

تو این پست چند تا از رباعی هام رو براتون گذاشتم که از کارهای جدیدمه
منتظر نظرات همه ی شما هستم
              
                *********
صدها هزار فاصله در شعر ظاهر می شود
در شعر گفتن از فراق ، شاگرد ماهر می شود
از شعر خالی شد سرم هر دم که نزدیکم شدی
انگار در دوری تو دیوانه شاعر می شود

                *********

و از دریا شدن در پیش ماتم من نمی ترسم
نمی ترسم ز خرمن خرمن غم من نمی ترسم
دغل بازی دگر کافیست ای جادوی شیطانی
از این سوزنده گرمای جهنم من نمی ترسم

                *********

انگار که جادو شده ای در دل مهتاب
این چیست که برده است زچشمان شما خواب؟
برخیز از این حوض و از این آب حذر کن
مهتاب که بیرون شده از حافظه ی آب

               *********

شب های زیادی است که تا صبح نخفتم
این راز نگفته را به او نیز نگفتم
از اسب اگر زمین خورم ترسی نیست
می ترسم از آن روز که از اصل بیفتم

               *********

یک قاصدک رسیده با عطر و بوی باروت
فریاد انفجاری در گوش می کشد سوت
با یک پلاک خونی بر کوله بار قلبش
یک قاصدک به رنگ سرخ و سفید: شاتوت

               *********

چندیست پاهایم به پای تخت بسته است
انبوه غم راه گلو را سخت بسته است
این تلخی حق است وقتی چاره ای نیست
دوران آرامش از اینجا رخت بسته است