وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

وقتی تو دنیای کودکی منتظر اومدن مادر هستی می فهمی
تا جوون میشی واسیر یه عشق زمینی وقتی ازش کیلومترها دور می افتی می فهمی
همیشه وقتی از عاقبت انتظار کشیدن بی خبری سخت ترین کار میشه همین انتظار
ولی گاهی اوقات ته دلت یه نیرویی رو حس می کنی که خیلی قوی تر از همه عواملی هست  که هی به آدم نهیب می زنند  نمیاد...نمیاد
من هر چی فکر می کنم می بینم انتظار کشیدن واسه اومدنش خیلی بهتر از
 انتظار نکشیدنش هست
این دو تا شعر رو تو پست های قبلی گذاشته بودم ولی به احترامش که امروز
سالروز تولدش هست تو این پست قرارشون میدم

سپید های دفترم در انتظار مشق توست
مرکب روان من ، روان بسوی عشق توست
چه رو سیاه شد ورق چو نام تو نوشته شد
چه دل سفید شد قلم چو جان او گرفته شد
بیا که واژه های من همه تو را صدا زنند
به منجلاب این سکوت غریق بغض و ماتمند
خوشا به حال کاغذی که نقش تو به دل زند
بدا به حال شعر من که قافیه به گل زند
مرکبم تمام شد سیاه مشق من ببین
چو صورت سیاه من قلم غریب و من غمین


و خورشیدی که در مغرب غروبی آتشین دارد
و از درد غروبش شب دلی سرد و غمین دارد
درین عصر و زمان ما که غربت سایه افکنده
و هر خط وجود ما هزاران نقطه چین دارد
نشد مولا که این جمعه تو را بر اسب خود بینم
و تقدیری که وامانده گلایه از زمین دارد
شما را جان این کودک که اشکش پینه ها بسته
که جای خنده و شادی لبی زرد و حزین دارد
و چشم پیر این مادر که چین هایش همه از توست
بیا که شاه ظلمت ها ، ستم را جانشین دارد
بیا که نوبت ما شد برای حرف دل گفتن
که ای دنیا دل ما هم ولی مسلمین دارد
و شاید جمعه ی دیگر همان موعود موعد هست
و خورشیدی که در مشرق طلوعی آتشین دارد