وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

شب ها که دیگر نان میان سفره مان نیست

دیگر پدر آن مرد شاد مهربان نیست

سیلی به صورت می زنم تا سرخ گردد

سرخم ولی مادر هنوزم شادمان نیست

یک خواستگار کهنه دارم ، حرف مادر

جز اینکه دختر پیش ما دیگر نمان نیست

از روی ایمان سربه زیرم ، این حیا نیست

دیگر خدایی در میان آسمان نیست

چادر به سر دارم ولی فرقی ندارد

اینجا حیایی در نگاه مردمان نیست

یک شب پدر از عشق با من گفتگو کرد:

این واژه مدت هاست بر روی زبان نیست

ارزان تر از یک قرص نان من را به او داد

چشمان او می گفت که جای امان نیست

                     ***

حالا میان سفره مان صد قرص نان است

ای وای بر من دخترم در بینمان نیست