وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

اینجا بدون من!

انگار قرار نیست سفرهای یک روزه من به تهران تموم بشه. صبح که می رسی تهران به سریع ترین شکل ممکن و با هر ترفندی کارهای دانشگاهتو ردیف می کنی و خسته تر از هر وقتی خودتو جلوی سینما آزادی می بینی و بلیط "اینجا بدون من" رو توی مشتت.

خیلی عجیب بود. فیلم رو نمیگم چون دیالوگ ها و فیلم نامه ساده و به دور از پیچیدگی داشت. حتی منظورم بازی های بی نظیر صابر ابر، نگار جواهریان و استاد معتمدآریا هم نیست. حتی سکانس آخر فیلم و کلوزآپی که از صابر ابر گرفته شد هم نه. جالب این بود که من گریه کردم. نه اینکه فقط چشمام گرم شه و کمی نم بشینه گوشه اش. نه یه قطره و دو قطره. وقتی اونقدر گریه کنی که دختر عجیب و غریبی که کنارت نشسته و تو از روی ظاهرش ممکنه قضاوتهای غلطی هم بکنی دستشو توی کیفش کنه و بسته کامل دستمال کاغذیش رو بهت تعارف کنه و تا آخر فیلم بیشتر حواسش به تو باشه تا فیلم... اونقدر گریه کنی که برات مهم نباشه از جلوی سینما تا خود میدون ولیعصر رو از وسط نگاه متعجب آدما رد بشی و فقط گریه کنی و نفهمی برای چی؟ شاید برای بستار بازی که این فیلم داشت و این بستار باز فقط توی همون کلوزآپ آخر و محو شدن لبخند از روی لبهای صابر ابر به من منتقل می شد و منی که شدیدا با برداشت شخصی ام از پایان بندی کار همذات پنداری کردم و چیزی شد که حتی توی مراسم پدرم هم نشده بود...

 

خوب این شعر رو که تقدیم می کنم به شما. و بعد نوشته ای که به خودم و روزهای قابل پیش بینی ام تقدیم میشه. امید که شعر رو بیشتر دوست داشته باشین.هر چند این شعرها فعلا فقط در حد تجربه کردن فضاهای جدیدن و نه قابل انتظار از من بوده ان و نه خیلی احتمالا قابل تامل.

 

پس تحمل کنید:

 

دوباره می جومت در آدامس بی منطق

درست مثل کسی که هنوز هم عاشق...

که باز مثل همیشه کنار کافی شاپ

و دختر و پسری که هنوز نابالغ...

 

فشار می دهم او را هنوز در بغلم

و درک می کنم این را که باز در هچلم

نفس بکش که هوایت شدید مسموم است

سرنگ پر شده از این هواست در غزلم

 

فشار می دهم او را هنوز در مشتم

که تیر می کشد از اعتیاد تا پشتم

بگو که خنده کند گریه های اجباری

بگو که هر چه از او مانده بود را کشتم

 

فشار می دهم او را به لحن یک اروتیسم

که پاره پاره شدم در وجود این مازوخیسم

به گور هر که بگوید که ایسم قافیه نیست!

دچار وحشت مرگم...دچار بیماری ایسم!

 

قدم بزن هیجان را به روی ریل قطار

کرال رو به خدا در میان سیل قطار

توهمی بزن از جنس قرص های خلاف

و نامه ای بنویس و بزن به میل قطار

 

که فانتزی بشود شعرهای مصنوعی

به گه کشیده مرا واژه های مدفوعی

بلند شو بکش این دسته ی فلاش/بک را!

مرا ببوس و ببر زیر سقف ممنوعی

 

که باز حضرت شیطان کنارمان باشد

دوباره بوسه گرفتن شکارمان باشد

بخند حضرت آدم گناه کن وقتی

خدا مشوق اصلی کارمان باشد!

 

نگاه ما به تو از روی میل بی جنسی است

پر از ضرورت شعرم بگو اِمِرجنسیست!

به حرمت و شرف لا اله الا تو

سقوط می کنم از ارتفاع او تا تو

سقوط می کنم اینجا که آخر شعر است

سکوت می کنم اینجا.

25 مرداد 1390

 

 

 میدونی؟ سختی ها کمر کوچکترها رو دیرتر خم می کنه. بچه که هستی اصولا سختی ها رو به حساب نمی آری چون همیشه در این صدد هستی که: امروز چطور از زندگی لذت ببرم. بچه که هستی به زندگی به عنوان فرصتی برای بازی نگاه می کنی اما وقتی بزرگ میشی زندگی رو بازیچه ای می بینی که بازیگر که چه عرض کنم یگانه مترسکش خودتی و خودت. به خاطر همین وقتی بچه بودم خوب جلوه می کردم چون اصولا بدی ها رو نمی دیدم که بازگو کنم. میدونی؟ بدیه گناه کردن این نیست که تو کار غلط و ممنوعی انجام دادی. بدیش اینه که با وجوهی از رفتارهای غلط  دیگرانی آشنا میشی که تا اون موقع برات...

مسئله اینجاست که بعد از 25 سال و چند تا کیشیده(سیلی خودمونی) از کنج خلوت برگزیده شده ام لذت نمی برم. میدونی؟ آخه آگاهی همیشه هم لذت بخش نیست. دیدن کاستی های اطرافیان هرچند سخته اما قابل تحمله اما دیدن دست و پا زدنشون و دنبال بهانه گشتن برای تبرئه خودشون در نگاه تو چندش آوره. اونا وقتی می بینن دیگه نمی تونن تو رو قانع کنن دست به تخریبت می زنن. بری اینکه برن توی حاشیه تو رو سیبل می کنن. وقتی کار هر روزت این باشه که تیرهایی که از نزدیکترین اطرافیانت به سمتت پرت میشه رو از خودت دفع کنی اون هم کسایی که توی یه روزگار نه چندان دور سپر می شدی براشون جلوی تیرهای روزگار، وقتی هر روز کسایی رو دور و برت می بینی که تو رو تخریب می کنن تا خودشون از زیر تنگنای علامت های سوال بیان بیرون، وقتی دست و پا زدن ها و گدایی های مشمئزکننده شون رو برای پیدا کردن بهانه ای برای توجیه کنار کشیدن ها و رها کردن ها می بینی یه روز توی آینه گم میشی، یه روز اونقدر روی فرش های خونه راه می ری که پاهات به التماس بیفتن و خلاصه روز و شب های زیادی به گریه هایی که هرگز متولد نمی شن روز به خیر و شب خوش میگی و بعد، بعد تصمیم می گیری. بغلت رو پر از بهانه می کنی. سلیقه ی همه رو هم که میدونی. به هر کی بهونه ای میدی که باب دندونش باشه. بهونه ای میدی که دیگه دست و پا زدنش رو نبینی، که دیگه فسادش رو شاهد نباشی، که خوب جلوه کنه، که محق پیدا کنه خودش رو و جولان بده، که تو در اتاقت رو روی این همه جولان ببندی و خنده تلخی بشینه گوشه لبت و قلمت محکم تر بچسبه به دستات.

اما عزیز من! این اتهام هایی که توی انگشت های اشاره ی دیگران خلاصه شده حسابی کوتاه مدته و کم اثر. تو تنها نشدی. بی کسی رو اختیار کردی! نگاه کن: اونان که توی دادگاه وجدانشون تنها شده ان، اونان که شبا کابوس می بینن و اجبارن تنها هستن و از روی اختیار خودشون رو خوشبخت جلوه میدن... با همه ی اینها محق بودن یا نبودن من اصلا مهم نیست. مهم اینه که من لذت نمی برم چون هر روز شاهد ذلت اطرافیانم هستم...

 

 

 

نظرات 46 + ارسال نظر
علی فاطمی پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:09 ب.ظ http://www.andisheh64.blogfa.com

محمدجان سلام
شعرت را خیلی خیلی دوست داشتم
بسیار زیبا بود عزیز

الهه وکیلی مطلق جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 ق.ظ http://www.avaremehr.blogfa.com

سرنگ پر شده از این هواست در غزلم..

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

سلام بر شما

شعر زیبایتان به نظرمن هم مدرن بود و هم امروزی

از خواندنش فراوان لذت بردم!!

سپاس از دعوتتان

الهه وکیلی مطلق جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:23 ق.ظ http://avaremehr.blogfa.com

سرنگ پر شده از این هواست در غزلم...

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

سلام بر شما

شعرتان هم مدرن بود و هم امروزی

از خواندنش فراوان لذت برم !!!

سپاس از دعوتتان

علی کریمی کلایه جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:23 ب.ظ http://venash.persianblog.ir

سلام دوست
ممنون از دعوتت
استفاده کردم

میرزایی یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ق.ظ http://shahram13.blogfa.com

گریستی همه ی راه را و پیرهنت راه راه شد.

الهه وکیلی مطلق یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ب.ظ http://www.avaremehr.blogfa.com

سلام
خراب آبادم را برای
قدومتان گلباران کرده ام.
[گل][گل][گل][گل][گل]

فرهادوحدتی نژاد یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:14 ب.ظ http://yushtfaryan.blogfa.com

فکرکردن به دردهای عمیق،ازپرکاه کوه می سازد
کوه بودن به این بلندی وفخر،واقعااشتیاق خوبی نیست
**********
درودبرمحمدمظلومی نژادعزیز.
«اینجابدون تو» صفایی نداره.
اگربیای خوش آمدی.
حتی درسکانس آخر

اشرف گیلانی یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ب.ظ http://babanandad.blogfa.com

من فکر می کنم دنیای بزرگ بودن دنیای همیشه سرگرم یودنه

دنیای بازیچه شدن و بازیچه کردن
دنیای شدن های مدام و کردن های مدام.

ایراندخت یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:13 ب.ظ http://cruel.blogfa.com

ممنون میشم که به من سر بزنید و یه نقد کوچک روی متن های من داشته باشید.
ممنون

طیبه تیموری دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:23 ق.ظ http://takhir.persianblog.ir

سلام
شعرتان را دوست داشتم خصوصا در اواخر آن که اصالت احساساتتان را می شد حس کرد و ناخودآگاه از خواندنش لبخند درک کردن رو لبم نشست...


در خصوص متن انتهای پستت، وقتی بی خیال نظرات دیگران می شی، به کارها و تصمیمات و احساسات خودت باور داری، و خیلی مسائل دیگه... پس دیگه برات مهم نباشه که چی می گذره

راه خودتو برو

مریم سوادکوهیان دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:51 ب.ظ http://www.lahazatam.bi-to.blogfa.com

لطف شما مزید....
خواندمتان دوست....

فرشته سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 ق.ظ

سلام.من هم اینجا بدون من رو دیدم و گریه کردم و همه ی ذهنم شد یک علامت سوال که چرا و مثل هزار چرای دیگرم بی پاسخ موند.اما مطمئنم فقط به خاطر تلخی فیلم نبود و سکانس اخر فیلم یادم به دیالوگ صابر ابر افتاد که میگفت حتی وقتی فیلم تموم میشه همونجا رو صندلی میشینی و میخوای فیلم رو دوباره ببینی.نقد هاتون رو خیلی دوست دارم عمیق وناب و یک جوششی رو در من به وجود میارن که مجبور می شم به فکر کردن هر چند باهاشون موافق نباشم و چقدر حس عذاب دهنده ای داشتم وقتی فقط مجبور شدم به خاطر نقد شما کافه پیانوی عزیزم رو دوباره بخونم و چه سخت هضمش کنم که یه جاهایی حق با شماست.شعر تون رو خیلی دوست نداشتم شاید چون دیگهاز دنیای غزل و قافیه بریدم.گذشته از این این که می بینم غزلتون تو این قرن وصف خال و خط و زلف و رخ و عازض و قامت نیست خوشحالم.خلاصه از اینکه وب رو پیدا کردم و میتونم بعد از خوندن مطالب بگم پرفکت لذذذذت می برم .موفق باشید

رومینا عابدی سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ

:(

نفس چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ق.ظ http://712.blogfa.com

سلام پسرخوب
خوندمت امانمی دونم چرا به دلم نگرفت!

مهسا زهیری چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ق.ظ http://wildmaneater.blogfa.com

سلام
پستتون رو خوندم
در مورد فیلم حرف خاصی ندارم!
و شعر کار خوبی بود
البته گاهی حس می کردم حالت تصنعی به خودش میگیره...

در کل از مطالبتون استفاده کردم

موفق باشید

مژگان مشتاق شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ب.ظ http://49126.persianblog.ir

خواندمتان!

some body دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:21 ب.ظ

دوباره سلام..........
قوی تر از قبل
زیبا

آقای آبی دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ب.ظ http://www.cafe-mably.blogfa.com

به گور هر که بگوید که ایسم قافیه نیست!

دچار وحشت مرگم...دچار بیماری ایسم!

به نظرم به غیر از این بیت همه شعر خوب بود. اما توی این بیت، انگار شاعر سعی می کنه که اون اشکالی که ممکنه به شعرش بگیرند رو توجیه کنه. البته شاید هم نظر من اشتباهه.

We're back in cafe
به کافه بازگشته ایم، با :

دژاوو: همه لباسهای زهره

مریم عارفانی دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 ب.ظ http://www.nasledivar.blogfa.com

سلام.ممنون از دعوت.بسیار لذت بردم .مرسی

فرشته رسولی پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:54 ب.ظ http://www.fereshtehrasouli1.blogfa.com

سلام...آفرین...خوب بود

"نگاه ما به تو از روی میل بی جنسی است

پر از ضرورت شعرم بگو اِمِرجنسیست!

به حرمت و شرف لا اله الا تو

سقوط می کنم از ارتفاع او تا تو

سقوط می کنم اینجا که آخر شعر است

سکوت می کنم اینجا."


آیدا دانشمندی جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ق.ظ http://chashm-hayash.blogfa.com

سلام داداش عزیز. متاسفانه اینجا بدون من در سینماهای ارومیه اکران نشده!
خوش به حالت که تونستی اون همه گریه کنی.
من اشکم دم مشکمه. خیلی راحت میتونم گریه کنم. اما بعضی وقتا که باید گریه کنی ( حتی بدون اینکه بدونی واسه چی ) نمیتونی.
نگاه ما به تو از روی میل بی جنسی است
شعرت هم خوب بود. یه جاهایی ایراد داشت به لحاظ محتوایی. اما نمیدونم چرا اصلا حوصله ندارم حرف بزنم. خیلیییییی دلم میخواد شعر بگم. خیلییییی

سلام آبجی بزرگه! شما حوصله نداشته باش. حرفی نزن. نقدت رو ننویس. فقط باش. شاعر باش...یادته؟
من هم شبیه زخم دل یک پینوکیو... دلم برای شعرهات تنگ شده. شعراتون...

علیرضا بدیع جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:05 ق.ظ

قربونت برم

بچه تهرانی!!

الهام کریمی یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ق.ظ http://darhavalieinkucheha.blogfa.com

سلام
منو ببخشید بابت دیر اومدن...راستش ابرهای افسردگی بشدت دارن بالای سرم می بارن و ...
از فیلم گفتی و همذات پنداری با صابر ابر و من یاد از کرخه تا راین افتادم و اینکه بعد از اون سینما نرفتم ...دوست دارم تنها گریه کنم...و شعرت رو خوندم من زیاد غزل پست مدرن رو نمی شناسم و بهتر هست که اظهار نظر نکنم و این حرف های آخرت رو اما دوس داشتم به دلم نشست...تجربه های آدما بقول مارسل پروست خیلی محدود هست و از شدت محدودیت شبیه هم می شه...

god bless you!

مهتاب توحیدمنش چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:23 ب.ظ

اینجا بدون من: "وقتی که چراغ ها خاموش می شه معجزه اتفاق میفته.درست تو لحظه ای که حس می کنی هیچ راهی برای فرار نیست.مهم فقط اینه که با همه ی تو انت بتونی ادامه بدی.همه چیز درست از همین جا شروع می شه"
از تماشای فیلم بی نظیر "اینجا بدون من" فهمیدم که روی زمین وجود هیچ کس ضروری نیست مگر پای حادثه ای در میان باشد.ابر رد می شود.آسمان رد می شود.دنیا همین است.من ایستاده ام و همه چیز از روی من رد می شود.از چشم های من.ازاحساس من.دیگر چه فرق می کند باشم یا نباشم.تو عاشقش شدی.همی شه پای یک حادثه در میان است.
دوست داری گریه کن.من خودم را به جای همه ی وقت های اینجا بودن تلف می کنم.تو را خواب می بینم و رضا را که همان شب رفت و زیبایی اش روی کاناپه نشست.کنارش بنشین.این عشق حتما یک حادثه ی ضروری ست آن قدر که نباشم.
می کِشم سیم تلفن را،سیگار را و رد پاهایت که حالا با هم برابرند و می دانم صفرها را ببندند یا نه تو از درون زنگ می زنی.مثل من که سیگاری بکشم یا نه."دارم می رم شیره کش خونه.آره معتاد شدم.می خوام برم جرم و جنایت کنم.مگه نمی دونی مامان؟"
تو را،همه را خواب می بینم.مگر می شود یکی از این آدم ها او نباشد.باغ آدمک های شیشه ای من...
تو بخند یلدا.اشک به چشمان تو نمی آید.هرگز از من نپرس وقتی خندیدی کجا بودم.بودم؟سیر گریه کردم خواب روشن شدن چراغ ها را...
"آه مامان!سیبیل مصنوعیامو کجا گذاشتم؟"
در مورد متنتون آقای مظلومی نژاد نمی ترسین اگه یه شب خواب گذشته ها رو ببینین؟من می ترسم خواب اطرافیان از دست دادمو ببینم.همون قدر که خواب از دست دادن اطرافیانمو.از دستشون دادم...نمی ترسین؟

آخی... دوباره رفتم تو حال و هوای اون شب.
چه جوری دیالوگ ها رو حفظ کردی؟
در مورد سوال آخر هم: خرابی از حد گذشته برادر!!!

مهتاب توحیدمنش جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ب.ظ

روی صندلی اوراقی یی در بی کیفیت ترین سالن یکی از سینماهای مشهد نشستم.منظورم از سینمای مشهد جاییست شیبه دیزی سراهای شاندیز.درست شروع تیتراژ متوجه می شم که آقایی موقعیتمو برانداز میکنه ( فعلا فقط موقعیتمو).می دونم اینجا چیزی به نام شماره ی صندلی معنی نداره.ظاهرا شرمنده از من می خوادکه ردیف جلو بشینم تا این خونواده کنار هم باشن.برای اینکه اول فیلمو از دست ندم فرهنگ دفاع از حق رو می ذارم کنار و طی یک تصمیم فرهنگی تر می پرم رو یه صندلی دنج در ردیف های عقب تر.همزمان با شروع رسمی فیلم، صدای باز شدن چیپس و پفک با کیفیت بومی شده ی دالبی به گوش می رسه.حالا نوبت تعارف کردن خوراکی ها به اعضای خونوادس و بعد صدای خرت خرت چیپس ها.مدتی از فیلم گذشته و من کم کم به صدای قهقهه های پشت سری هام عادت کردم که موبایل یکی شون زنگ می خوره.درست لحظه ای که مادر نوار تصنیف داریوش رفیعی رو می شنوه(برای درک عمق فاجعه بیت پرحس" شب به گلستان تنها منتظرت بودم" تصنیفو رو آهنگ تیتراژ شروع ساختمان پزشکان بذارین).بهتر می بینم که چادر و روسریمو پشت گوشم بدم تا صداها رو واضح تر بشنوم.اما راستش انتظار صدای گوشخراش له کردن قوطی رانی توسط کناریمو نداشتم.طبق عادت همی شه،کاغذ و قلم دستمه تا قسمتی از دیالوگ ها را بنویسم.ولی مگه این اشک ها امون می دن.دیالوگ های احسان با من همون کاریو می کرد که اتاق پیاز با پشت سری هام.در این حال که ضرورت دستمال به عنوان دومین همدم کاغذیم(بعد کتاب) به شدت حس می شد.از جلوترای سینما صدای بلند پسری میاد که از پشت موبایل فریادمی زد:"بابا امشب نیشابوره.کلید،طبقه ی بالا زیر گلدون کنار دستشوییه.کنار دستشویی".شاید همین مکالمه ی تلفنی باعث شد دو سه نفر از جمله کناری پرسروصدام بلندشن و یادی از بیت الخلا کنن و من آرزو داشتم که همشون مثل احسان همیشه یُبس باشن.حالا یکی دو سکانس آخر فیلمه و تازه کناریم با چهره ای وا شده و یه بغل ساندویچ بر می گرده.همه ی این ها قابل تحمل بود الا وقتی که مردم نسبتا فهیم حاضر در سینما با دیدن دختر یلدا و رضا شروع کردن به کف و سوت و اون رو سکانس پایانی فرض و دسته دسته سینما رو ترک می کردن.حالا از لابلای جمعیتِ خوشحال، به سمت پرده می دوم و ایستاده به لبخند محو شدنی احسان اشک می ریزم.چراغا روشن سینماخالی.روی کاغذ سفیدم جمله های آخری احسانو می نویسم:"آدم می تونه خودشو جای شخصیت فیلم بذاره و آخر قصه رو عوض کنه".
آقای برادر پرحرفی منو ببخشید ولی راستش این مستطیل نوشتنو خیلی دوست دارم.

دست مریزاد! خسته نباشید بابت این کامنت! فقط دو نکته اینکه اول ما میریم سینما تا یه چیزی رو از وسط جمعیتی که ممکنه صرفا فقط در ظاهر چیزی حالیشون نیست رو به دست بیاریم. درست مثل جامعه. باور کنید گاهی بهتره توی سینما همه این آدما باشن وقتی هر روز توی زندگیمون هستن... مسئوله بعدی ایکاش به جای نوشتن در مورد مکان، در مورد فیلم می نوشتین. اینطور نیست؟

امیر نقی لو جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:01 ب.ظ http://www.nagiloo.blogfa.com


سلام.

بروزم با مثنوی "نشنیده ام بگیر"

تصویر مرد در هم و بر هم در آینه
هم در خودم شکسته ام و هم در آینه

[گل]

سینا بهمنش یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:38 ب.ظ http://www.30naBehmanesh.blogfa.com

سلام ... نوشته ای تجربه است ... موفق باشی و سلامت ... از آن << علاج >> شاید امروز بیش از 10 تا شعر ندانم ... جوانی بود و تجربه ... جوانی کن و تجربه ...

کتایون داودی یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 ب.ظ http://yalda-homayon.blogfa.com

کلا جالب بود یا همون در کل!
موفق باشی
وقت داشتی یه سری به ما بزن جناب مظلومی نژاد

بی تا سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ب.ظ http:///www.darknesswithin.parsiblog.com/

کاش می شد
همیشه با تسبیحی از رویاها
در کوچه های بی بن بست
گشت و گشت وگشت
تا به هیچ رسید

برای رسیدن به هیچ لازم نیست اینهمه گشت و گذار کرد.
بشین و راکد بمون...

سمیه حصاری چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:52 ب.ظ

از شعرتون خوشم اومد.انقدر شکست نفسی نکنید؛تحمل کنید دیگه چیه؟!بعضیا آشغالهای قافیه دار مینویسند و از فرداش ادعا میکنند با خدای شعر یونان نسبت خانوادگی دارن!در ضمن زبان حال نویسیت واقعا خوبه.ادمو از اینکه متن خوبی که زیبا نوشته شده رو میخونه به وجد میآره.موفق باشید.

خجالت می کشیم!

روشنایی های شهر شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ق.ظ http://www.leilanoroozi68.persianblog.ir

براوو. اول بابت شعر. بعد هم بخاطر اینجا بدون من. فکر نمی کنم گریه ات از فیلم باشد. صابر ابر فقط تلنگر زده. همین.

کتایون داودی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:30 ب.ظ http://yalda-homayon.blogfa.com

سلام دوباره
بله جناب مظلومی حرف شما به جا و درست اما من فقط قلمم رو یه موضوع به راه میاد
درسته این حرف شما هم چیزیه که مد نظر منه
واگر وقت داشتید میشه راهنمایی کنید
ممنون میشم
یا حق

لیدا تبیانی دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:25 ب.ظ http://www.lidatebyani.persianblog.ir

سلام با لذت فراوان خوندم. مرسی ...

نفیسه سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 ق.ظ http://www.ghasedak2007.blogfa.com

سلام
چقدر شعراتون با ظاهرتون که نه با تصور من از شخصیتتون متفاوته!!!!
ولی خب ادمها همیشه توی خلوتشون چیزی متفاوت از اون چیزین که هستن!!!

نفس سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 ق.ظ http://712.blogfa.com

به شعر دعوتی!

حسن معصومی سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:58 ب.ظ http://hinar.blogfa.com

سلام دوست شاعرم
خوبی؟
شعر های زیبایی از شما خوندم
تبادل لینک می کنی؟
من لینکت کردم تو هم ......
سبز باشی

مه یاس شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ب.ظ http://mahyas.niniweblog.com

محمدجان سلام
نمیدونم که میدونی یا نه اما من میدونم که...

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.


-----------------------------------------------------------------------

1.دوستت دارم، نه بخاطر شخصیت تو ،بلکه بخاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا میکنم.

2.هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود.

3.اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.

4.دوست واقعی کسی است که دستهای تو را نگیرد ولی قلب تو را لمس کند.

6.هرگز لبخند را ترک نکن ،حتی وقتی ناراحتی،چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو بشود.

7.تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.

8.هرگز وقت خود را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند،

نگذران.

9.شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نا مناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را. به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر میتوانی شکر گذار باشی.

10.به چیزی که گذشت غم نخور ،به آنچه که پس از آن آمد لبخند بزن.

11.همیشه افرادی هستند که ترا می آزارند.با این حال همواره به دیگران اعتماد کن . فقط مواظب باش ،به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی.

12.خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی،قبل از اینکه کس دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تورا بشناسد.

13.زیاد از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتند که انتظارش را نداری


هر کاری می خواهی بکن.

دنیا را آتش بزن

آسمان رو به مضحکه بگیر.

زمین را تحقیر کن .

باد و نفهم و گل را نبو.

خنده را فراموش کن و گریه را به خاک بسپار.

زیر دیروز دفن شو و در فردا غرق.

حتی اگر می خواهی کودکی را پشت سر بگذار

هر چه می خواهی بکن

اما

هیچگاه رویاهایت را فراموش نکن

بای

با وجودی که خرابی از حد گذشته اما کامنتت مرهم خوبی بود.
ممنون آبجیه همیشه کوچیکم!

فاطمه سوقندی شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ب.ظ http://Armaghan2001.blogfa.com

سلام
به خانه ی جدیدم بیا
با غزلی تازه به انتظارت نشسته ام...
یاحق!

فاطمه سوقندی سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:09 ب.ظ

سپاس

حمید جشم اور سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ق.ظ http://eros-ch.blogfa.com

سلام دوست عزیز خواندمت و لذت بردم پس از مدتی بروزم با یه خبر خوب

راحیل ارجمندی سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ب.ظ http://raspen.blogfa.com

درود محمد عزیز
به نیت یه غلط تایبی در نظر م در سایت طغیان اومدم به وبلا گ درود بر تو نوشته هات عجیب دلنشین بود... وشعر ت زیبا
منم بهتمو بعد از دیدن فیلم هیچ وقت فراموش نمی کنم ...و بازی صابر ابر دوست داشتنی
ممنون برای باب آشنای

کتایون دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:06 ب.ظ http://yalda-homayon.blogfa.com

سلام
بروزم دوست خوبم
و منتظر نقد و نظر شما
یا حق

حمید چشم آور سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:56 ب.ظ http://eros-ch.blogfa.com

سلام عزیز دوباره خواندمت
لینکت کردم

الناز بهفر پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:26 ب.ظ http://menhayemah.blogfa.com

با سلام
با احترام دعوتید به نقد و خوانش شع مدرن

علی کریمی کلایه جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ب.ظ http://venash.persianblog.ir

سلام دوست
بعد از ماهها نبودن بی دلیل با یه داستان و چند تا شعر به روزم
و منتظر نظر ارزشمندت
در ضمن لینک کتاب جدیدم هم هست:
"خانه ای که وسط اتوبان است"

الهه مختاری یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ق.ظ http://25salegi.blogfa.com

سلام به روزم و منتظر نگاهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد