وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

وب نوشته های محمد مظلومی نژاد

جز ایست چیست چاره فردی در ایستگاه؟ از این قطار رفته نباید به دل گرفت!

به که یارا به که یارا به که باید گفت؟

چند روز پیش آخرین پست وبلاگ دوست عزیز وحید نجفی رو می خوندم. پست که چه عرض کنم شاید دردواره لغت بهتری باشه.

نمی دونم این نوشته ها دردهای مشترک چند نفرمون هست؟ اینکه آدم گاهی حین شعر گفتن یاد سفره خالیش، یاد قسط هاش، یاد لباس بچه اش، یاد پول یاد قرض یاد پول... نمی دونم این چه قدر عذاب آوره چون معیاری برای سنجشش ندارم.

تعهد همزمان به شعر و پول گاهی امکان پذیر نیست... پول نداشتن یه شاعر دردیه که لااقل واسه خودش قابل تحمله اما درد مشغول بودن ذهن شاعر به پول اون هم درست وسط شاعرانگی هرگز برای شاعر قابل تحمل نیست.

شاید این مفاهیم نزدیک به دردهایی بود که قیصر رو از پا درآورد. 

 من ولی تمام استخوان بودنم... لحظه ی ساده ی سرودنم درد می کند...

یادمه یکی دو سال پیش توی کلاس شعر حمیدرضا شکارسری یه بحثی داشتیم با محتوای شعر غیر ملتزم! یا به عبارتی همون شعر غیر متعهد.

شکارسری میگفت اصولا ما شعر غیر ملتزم نداریم. شعر غیر ملتزم یعنی شعر برای شعر. یعنی لفاظی... یعنی تکیه کردن به هیچ... یعنی پوستی به نام زبان رو کشیده باشیم روی تهی!

امروز صبح که پیاده به محل کارم می رفتم از خودم پرسیدم چند نفرمون از روی یک

اضطرار درونی و یک فشار معنوی و احساس وجود خلا در زندگیمون و حتی کمبودی در دنیای شعر، شعر میگیم؟ چند نفرمون می تونیم از حیطه دغدغه های فردی خارج بشیم و نگران شعر باشیم؟

به نظر من شعر غیر ملتزم وجود داره... اتفاقا میشه اسم شعر رو هم روش گذاشت چون تمام شاکله های شعری رو هم داره مثل قالب، مثل ساختار، مثل فرم، محتوا، تکنیک  و ...! احساس میکنم شعر غیر ملتزم شعری هست که از روی اضطرار درونی گفته نمیشه... یعنی گفته میشه فقط جهت رسانه ای شدن،  های لایت شدن توی جمع های خاص، پشت ویترین رفتن و جشنواره ای شدن.

. برام وحشتناک بود وقتی توی انبوهه کاغذهایی که این روزها از ته وسایلم پیدا می کنم

کاغذی رو دیدم که توش برنامه ریزی یک روزم رو نوشته بودم و یکی از بندهاش این بود که 30 دقیقه شعر بگم!!

یادم نمیاد کی و در چه حالی چنین برنامه ریزی کرده بودم ولی نمی دونم میتونین بفهمین فاجعه چقدر عمیق شده؟

وقتی شعر گفتن همردیف میشه با جوراب شستن! هم تراز میشه با قبض موبایل پرداخت کردن، وقتی میشینه کنار عبارتی مثل ناخن گرفتن..

ماها از خودمون می پرسیم که چه بلایی داره سرمون میاد؟ می پرسیم گاهی چه بلایی سر شعر میاریم؟ می پرسیم آیندگان چه قضاوتی خواهند داشت؟

از خودم که ناامید شدم ولی امیدوارم به شما...

یه جورایی از اون روز تا الان از خودم بدم اومده... کمتر توی آینه به خودم نگاه می کنم و تمام تلاشم رومی کنم که شب قبل از خواب بهش فکر نکنم... سوال بزرگی برام پیش اومده:

آیا چند ساله که دارم صرفا لفاظی می کنم؟

 

 

اینم از آخرین لفاظی ها: 

 

 

او که دستانش زمانی دور ما را تنگ کرد        با همان انگشت های کوچکش نیرنگ کرد

رختخوابی تازه در آغوش گرمش باز بود         او که هذیانش شبی در توی گوشم بنگ کرد

می توان آیا برای حفظ خود از خود خوری           رد پاها را کنار پای او کم رنگ کرد؟

واژه ها را گاه جای ماشه ها باید چکاند               دردها را با سلاح سرد باید لنگ کرد

خشم خود را توی جیب خویش پنهان کرده ایم       جیب ها را ذره ذره می شود پر سنگ کرد

موج با چشمان بسته سمت ساحل می رود             می شود گاهی بدون دیدگاهی جنگ  

 

 

 

 

می خواهم تشکر کنم:

از تو که بی وقفه می زنی، از تو که خیلی چیزها میدانی، از تو که با تمام کوچکی ات بزرگترین ناگفته ها را در خود جای داده ای.

از شما دو تا که همه جا با من بودید، هر جا که رفتم همراهی ام کردید، زیر باران، توی بزرگراه های تهران، روی آسفالت ها

از تو که تحمل کردی، بارهای کج و ناگهانی زندگی ام را

از تو که راست نگاهم داشتی و نگذاشتی سر خم کنم جز پیش او که شایسته تعظیم بود

از شما دو تا که هر چه خواستم کردید، هر چه گفتم نوشتید... نوشتید... عرق کردید... نوشتید

از همین تو که هر چه خواستم گفتی

از تویی که هر چه میلم کشید خوردی

از شما دو تا که هر چه خواستم دیدید، تنگ شدید، گشاد شدید، خیس شدید، سبز شدید، سبز...

از شما دو تا که شنیدید و دم نزدید و نشنیدید و باز دم نزدید

و از تو... تو که زیر اینهمه  فشار، فرمان دادی و فرمان دادی و گوش به امر بودی... 

 

 

می خواهم تشکر کنم 

 

 

از قلبم

از پاهایم

از کمرم

از ستون فقراتم

از دست هایم

از زبانم

از دهانم

از چشم هایم

از گوش هایم

حتی از مغزم...

به صمیمانه ترین لهجه مردمان این سرزمین  می گویم:

نمی شود که؟

که نزنی؟

که نروید؟

که تحمل نکنی؟

که نا ایستی؟

که نچرخی؟

که بسته شوی؟

که نبینید؟

که نشوید؟

نمی شود که فرمان ندهی؟

                                          امانم بدهید... می خواهم کمی با او باشم...

نظرات 17 + ارسال نظر
صدیقه حسینی دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ق.ظ http://ghazalgije68.blogfa.com

سلام
حرف ها رو بیشتر از شعر دوست داشتم
موفق باشید آقای مظلومی

علی شهیب زادگان سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ق.ظ http://faslema.persianblog.ir

سلام

با اینکه به فکر قالب آزادم

آهنگ غزل نمی رود از یادم

تو معتقدی ولی که من خیامم!

از بس که پیامک رباعی دادم



به لطف خدا مجموعه ای از رباعی های من با عنوان رباعی برای گالیور منتشر شد.



برای تهیه ی کتاب می توانید به آدر های زیر مراجعه فرمایید:

1- تهران-خیابان انقلاب-روبروی دانشگاه تهران-پاساژ فروزنده-طبقه منفی یک-واحد 212-کتابفروشی خانه شاعران ایران



2- قم-خیابان ارم-پاساژ قدس-طبقه زیر زمین-پلاک 21-کتابسرای پارسا- تلفن: 02517832186

حامد عباسیان سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 ب.ظ http://bibaranbaran.blogfa.com

سلام دوست عزیز


به روزم

با شعری که تمام اعضایش لابه لای جزوه ها درد می کشند...

منتظر حضورتان هستم/
با سپاس فراوان/حامد عباسیان

عباس کر خی پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:04 ب.ظ http://a-karkhi.blogfa.com

ازمطالب بسیار زیبایت لذت بردم

به راستی آیا فاجعه فقط در شعر من وتو رخ داده است یا شعر وفوتبال نمادی است از...

بعداز مدت ها تلنگری عجیب به خودم زدم .سپاس گزارم از دعوتتان.

میان این همه پرواز بال وپرنزدیم
کدام قله کدام اوج جانمان بدهد
بس است هرچه میان قفس تباه شدیم
یکی بیاید ودرخود تکانمان بدهد...

شادباشی وبرقرار

دسامبر سفید یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ب.ظ http://hezarsalpish.blogfa.com

اول لذت بردم
دوم لذت بردم
و باز هم

نوشته تشکراتت از وجودت خیلی صمیمانه بود هیچ کجا همچین تشکری ندیده بودم
شاد باشی

سری بزن

دسامبر سفید یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ http://hezarsalpish.blogfa.com

خوندمت زیاد

صدیقه حسینی چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ب.ظ http://ghazalgije68.blogfa.com

دوست عزیز سلام!خسته نباشید
غزلگیجه به روز است با:
یادداشتی درباره ی ذهن و زبان پلک های قفل شده ی آزاده بشارتی
و چند لینک
که هر کدام به یک شعر تازه می رسند!


منتظر حضورتان هستم
با احترام:
صدیقه حسینی

مهسا زهیری جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 ق.ظ http://wildmaneater.blogfa.com

سلام
دوست من
--
اینجا به روز شده
با
جغد هایی که حق ندارند گریه کنند
با
دو تا شعر
با
چند لینک مفید
با
5 تا قلب
با
یک عکس
با
یک ضرب المثل
با
V
--
نترسید اصلا طولانی نیست
خوشحال می شم سر بزنید
--

با
سپاس
مهسا زهیری

مهسا زهیری جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ق.ظ http://wildmaneater.blogfa.com

سلام
ممنون از حضورتون
--
اما نمی دونم دلیل وسط کشیدن نمایشگاه کتاب چی بود ؟ به هر حال هیچی نگفتن هم درست نیست ...
--
پستتون رو دوباره خوندم
شعر که خوب بود و لذت بردم
اما دلیل هر کس برای شعر گفتن و شاعر بودن متفاوته که بر می گرده به تفاوت دیدگاه ها
دوست عزیز شاعر واقعی کسی هست که برای جوراب هاش احترام قائل باشه و برای ناخن هایی که گرفته گریه کنه ... هیچ چیز بی اهمیت نیست . شاعرانه زندگی کردن مهمه نه شاعر بودن . اینطوری تمام 24 ساعت رو شعر میگی نه فقط اون نیم ساعت ... ناراحتی هم نداره
پوزش برای پرحرفی
موفق باشید

تنها یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ب.ظ http://www.ebad1625.blogfa.com

سلام
بار اول که خوندم فکر کردم از من تشکر کردی

مهران سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 ب.ظ http://doodeood.blogfa.com

سلام.

فاطمه سوقندی چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ http://armaghan2000.blogfa.com

سلام
باز خواندم این زیبا را اگر مایلید بازهم بخوانی نازیبایم را چشم به راهم...
یاحق!

مهتاب یغما پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ق.ظ http://www.foroodgah.blogfa.com

سلام. ممنون که به من دلگرمی دادید. همین که یک همشهری اومد و تو وبم باهام حرف زد برام کافیه و کلی آرومم میکنه ....که هر چقدر دور باشم از شهرم همشهری هام کنارم هستن حتا شده تو این دنیای مجازی. شاید همین روزا راهی نیشابور باشم واسه چند روز ... دعا کن بشه ....

سینا زرعی شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:21 ب.ظ http://www.matnesepid.blogfa.com

سلام
خوشحال شدم که به من سر زدی
سپاسگذار
پیروز باشی رفیق

فاطمه سوقندی یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 ق.ظ http://armaghan2000.blogfa.com

سلام هم ولایتی!!
اگه خواستم دوباره شعرمو بخونید واسه همین بود که علاوه بر نقد انجمن یه نقد جامع تر بشنوم که شنیدم. واقعا بجاست. ممنون ...
و واقعا این خلوت نیاز امروز روحمه و تازه دارم می فهممش...
یا حق!

مهران سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ http://www.doodeood.blogfa.com

بــِکِ یا را ! بــِکِ یا را! به که باید گفت؟!!

عجب عنوانی بود!

عامو شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ب.ظ

سلام دادا. من با شعرات بیشتر از داستانات حال کردن. مخصوصا با بعضی هاشون که انصافا شیرین بودن. برات آرزوی موفقیت می کنم. می بوسمت. ماااااااااااااااااااااااااچ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد