سکوت دشت و صحراها سکوتی خوف انگیز است
و این آرامشی قبل از مصیبت های پاییز است
نگاه یک مترسک را کلاغی کرد پژمرده
خبر آورده : سال قحطی باران جالیز است
نه دیگر یوسفی مانده که بر قحطی شود پیروز
نه دیگر تیغ و شمشیر اهوراایزدان تیز است
نه حتی انتظار از این نماز پوچ باید داشت
که گوش این خداوندان از این اوراد لبریز است
پیام این غروب سرد به جز مرگ محبت نیست
و فردایی که هر دستی جنایتکار و خون ریز است
سلام........
شرمنده...گویی دیر اومدم....خیلی وقت پیش واسم کامنت گذاشته بودین اما........معذرت........نمی دونم ...شعر نبود...؟؟؟؟؟؟متن ادبی...یا هر چی ؟؟/من شعر شناس نیستم.هر چی بود ممنون.....بازم منتظرم....سر بزنین...
یا........