سال هاست بزرگ شده است
کودکی هایم
زیر بی آسمان ترین سقف های سیاه
نه خیالی ، نه پروازی
پنجه در پنجه ی این قفس نمی اندازد
توانی نیست ... بالی نیست
سال هاست پیر شده است
جوانی هایم
پشت هزار هزار تارهای سپید سپید
و کفش های کودکی ام
که بزرگ شده اند
مرا به رویاهایم باز نمی گردانند
****
گوشه های اتاق
به گوشه نشینی ام عادت کرده اند
همیشه از زاویه به تو نگریسته ام
به انزوا کشانده ای مرا
****
لب های تو را سکوت خاموش فشرد
آغوش تو را چه مست و مدهوش فشرد
صیاد نمی دید که پرپر شده ای تو
وقتی که قفس تو را در آغوش فشرد سروده ی شهریور85
سلام محمدجون . چطوری داداش ؟ زیبا بودن . اینم منم ...
سلام
ممنونم که سر زدید و منو با نظراتتون خوشحال کردید
موفق باشید
زیبا بود..نه تنها این شعر بلکه بقیه مطلب ها..
نا بعد
سلام
خواستم تشکر کنم بخاطر همدردیتون
ممنونم
جمله ای برای حس من به اشعارتون اونقدر کوچیکه که یک تنگ بلور برای دریا... فقط میگم:ازتون متشکرم به خاطر همه دل بسته ها و اما راهی نیست ها... همه اشعارو...
زنده باشید هزار سال